پرش به محتوای اصلی

این ولسوال زن افغان با طالبان جنگید.

همانطور که به صالحه سعادت گفته شد ژوئیه 7, 2022 اوت 30, 2022 همانطور که گفته شد, شکسته بال پرندگان: افغان ها در تبعید, Staff pick, Trending

سلیمه مزاری یکی از سه زنی بود که قبل از سقوط نظام افغانستان به دست طالبان به عنوان ولسوال کار می کرد.

سلیمه مازاری با نگاه کردن از پنجره خانه فعلی اشمیشل کنار/مجله بی مرز
سلیمه مزاری در خانه اش در غرب آمریکا، ۴ می ۲۰۲۲، سلیمه ولسوال پیشین ولسوالی چهارکنت، او همچنان برای مردم اش در بیرون از افغانستان کار می کند و آنان را به منابع وصل می کند.
همانطور که به صالحه سعادت گفته شد ژوئیه 7, 2022 اوت 30, 2022 همانطور که گفته شد, شکسته بال پرندگان: افغان ها در تبعید, Staff pick, Trending

سلیمه مزاری یکی از سه زنی بود که قبل از سقوط نظام افغانستان به دست طالبان به عنوان ولسوال کار می کرد.

این داستان بخشی از مجموعه در حال انجام ما، زیر نام «پرندگان بال شکسته»: افغانان در تبعید است. مجموعه کامل آن که توسط صالحه سعادت روزنامه نگار پناهنده افغان نوشته می شود را در وبسایت ما بخوانید.

سلیمه مزاری به عنوان یک مبارز شجاع شناخته می شود. طالبان در سال ۲۰۱۹ به ولسوالی زیر اداره او حمله کردند، او در کنار نیروهای امنیتی افغان با طالبان جنگید. رسانه های جهانی درباره شجاعت و مبارزه او در برابر طالبان با جزئیات پرداخته اند و او را زن نترس و شجاع می نامند.

آیا می خواهید هر هفته داستان هایی مثل این را در صندوق پستی خود دریافت کنید؟

برای خبرنامه رایگان ما ثبت نام کنید.

سلیمه به عنوان پناهنده در ایران بزرگ شد و تحصیلات اش را در آنجا به پایان رساند. او متعلق به قوم هزاره است. قوم که که سال ها به دلیل هویت و مذهب شیعه مورد تبعیض قرار گرفته است. پس از فروپاشی دولت افغانستان در ماه آگست ۲۰۲۱، سلیمه به همراه شوهر و با سه کودکش اش به غرب آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا به حمایت از مردم افغانستان به فعالیت های اش ادامه می دهد.

سلیمه مازاری با لباس گل دار صورتی که توسط سربازان در جبهه ها احاطه شده بود
سلیمه مزاری در ماه جولای سال ۲۰۲۱ در حال بازدید از یک پاسگاه امنیتی در خط نخست نبرد با طالبان در ولسوالی چهارم کنت افغانستان. عکس ارسالی از سلیمه مزاری

مجله بی مرز با سلیمه مزاری در مورد زندگی اش در افغانستان و چالش هایی که او به عنوان یک ولسوال پیشین در ایالات متحده امریکا با آن مواجه است گفت و گو کرد.

من در ایران به عنوان یک مهاجر به دنیا آمدم و ۳۰ سال عمرم را در آن کشور سپری کردم اما هرگز شهروند آن نشدم. یعنی ۳۰ سال را با یک کارت مهاجرت زندگی کردم. در سال ۲۰۱۲ تصمیم گرفتم به افغانستان، به زادگاه پدرام در ولسوالی چهارکنت ولایت بلخ برگردم. همراه با مادر و سه فرزندم به افغانستان برگذشتم. اما شوهرم به دلیل قرارداد کار که داشت در ایران ماند.

در ابتدا در زادگاه پدرام زندگی بسیار دشوار بود. حتا امکانات اولیه زندگی وجود نداشت. برق یک روز در میان تنها برای یک ساعت روشن می شد. چندین روز را برای روشن شدن برق انتظار می کشیدیم تا تلفون های همراه را شارژ می کردیم. مادرم برای خانواده و فرزندانم بالای چوب و آتش غذا تهیه می کرد. من لباس ها را با دستانم می شستم. انگارکه به یک قرن عقب برگشته بودیم. زمستان ولسوالی چهار کنت مانند شیکاگو سرد است، اما امکانات برای گرم ساختن خانه ها خیلی ناچیزاست.

تنها چیزی که به من انگیزه می داد احساس تعلق داشتن به سرزمینی که آن وطنم بود، و کسی مرا افغانی مهاجر صدا نمی زد. این احساس خیلی قشنگ بود، بنابراین همه ی سختی ها را نادیده می گرفتم و احساس غرور می کردم.

سلیمه مزاری بیرون با لباس آبی و حجاب
سلیمه مزاری در بیرون خانه فعلی اش در غرب آمریکا، ۴ می ۲۰۲۲. او تنها یکی از سه ولسوال زن در افغانستان بود.میشل کنار/مجله بی مرز

در ابتدای زندگی با نهادهای دانشگاهی در شهرمزارشریف، در شمال افغانستان کار می کردم. زندگی آرام، آرام داشت عادی می شد و من احساس خوب می کردم. بعد از سه سال وظیفه ام را از دست دادم و به دنبال شغل جدید بیرون شدم. از دوران کودکی عاشق رهبری و کارهای بزرگ بودم. همیشه دوست داشتم به عنوان یک رهبر در اجتماع ظهور کنم. با رسیدن به کرسی ولسوالی این رویایم به واقعیت مبدل شد.

در افغانستان معمولاً گزنیش مقام های بلند دولتی بر اساس پیشنهاد رهبران قومی و با توافق رئیس جمهور صورت می گیرد. اما من حمایت هیچ یک از رهبران  قومی را نداشتم. من برای حمایت نزد رهبران قومی مراجعه کردم. اما آنان از من پشتیبانی نکردند. در نهایت سرور دانش، معاون دوم رئیس جمهور افغانستان من را حمایت کرد و من ولسوال شدم.

در افغانستان شغل ها بر اساس جنسیت تقسیم شده اند. اکثر کرسی های بلند دولتی به مردان اختصاص یافته اند. با آنکه در ۲۰ سال گذشته تلاش های فراوان برای مبارزه با تبعیض جنسیت صورت گرفت، اما از میان ۳۷۵ ولسوالی تنها سه کرسی ولسوالی به زنان داده شد. ولسوال بودن من نیز تابو بود.

در نخست مسوولیتم به عنوان ولسوال، به کارهای اداری و مدیریت پروژه های توسعه یی مشغول بودم. کاری که اساسن مسوولیت یک ولسوال است. اما پس از یک سال وضعیت در چهارکنت یعنی در بخش های زیر اداره من ناامن شدند. طالبان تلاش می کردند که حاکمیت شان را گسترش بدهند و حکومت را ضعیف بسازند.

در آن هنگام از نمایندگان طالبان خواستم که بایید باهم گفت وگو کنیم و مشکلات به میان آمده را حل بسازیم. اما طالبان هرگز به صلح و گفت وگو باور نداشتند. به نظر من جنگ و خشونت چیزهای نیستند که دوست بدارید. اما بعضی وقت ها مجبورآ به این راه کشانیده می شوید. من به عنوان یک زن هرگز دوست نداشتم بجنگم. تنها کاری که می توانستم از مردمم دفاع کنم ایستادن در برابر طالبان بود. من این کار را انجام دادم و دوسال در کنار نیروهای امنیتی به دفاع از مردم ملکی مبارزه کردم.

من نقاط  ضعف و قوت طالبان را می دانستم. طالبان نمی توانستند قدرت را از راه جنگ و سقوط نظام به دست بگیرند. حتا اگر سال ها می جنگیدند، برنده نمی شدند. متاسفانه دولت افغانستان به رهبری رئیس جمهور پیشین اشرف غنی احمدزی به دلیل تلقات قومی، قدرت را به طالبان تحویل داد. من به عنوان یک فرمانده نظامی که در میدان جنگ در برابر طالبان جنگیدم، می دانم که تسلیمی نظام به طالبان به طور سیستماتیک از یک سال پیش آغاز شده بود و این روند به تدریج ادامه یافت تا اینکه در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ تکمیل شد.

«جنگ و خشونت چيزهايي نيستند که دوست بدارید... به عنوان یک زن، هرگز نمی خواستم بجنگم فقط برای دفاع از مردمم و خانواده ام به جنگ رفتم. اما راه دیگری نبود.»

هنگامی که ولایت بلخ به طالبان تسلیم شد، من در دفترمحمد فرهاد عظیمی والی ولایت بلخ بودم و درباره افزایش ناامنی ها گفت وگو می کردیم. ناگهان سکرتر والی وارد دفتر شد و گفت که ریاست امنیت ملی و فرماندهی ارتش بدون هیچ گونه درگیری وایستادگی به طالبان تسلیم شدند. من از جایم پریدم و به والی گفتم پس جنگ تمام شد. والی گفت جز فرار به سوی مرز ازبیکستان چاره ای دیگر نداریم و باید سریع حرکت کنیم. من و همسرم به سرعت از ساختمان ولایت بیرون شدیم و به سمت خانه در شهر مزار شریف روان شدیم. در مسیر راه تلاش می کردم که به نیروهای زیر دستم تماس بگیرم، اما تلفون به دلیل قطع سیگنال ها از سوی طالبان وصل نمی شد. بالاخره تلفنم وصل شد. در حالی که بدنم از وحشت و نگرانی می لرزید به نیروهای امنیتی گفتم دیگر نجنگید جنگ تمام شد.

در آن لحظه فقط به کودکانم فکر می کردم. آنان را از چهارکنت به دلیل افزایش ناامنی به کابل به خانه خواهرم فرستاده بودم. در میسر راه از همسرم می پرسیدم اگر طالبان مرا کشتند آینده کودکانم چی خواهد شد و برآنان چی اتفاقی بیافتد. وقتی به خانه ام در مزار شریف رسیدم، برخی از سندهای مهم را برداشتم و به کمک فرهاد عظیمی والی بلخ به سوی حیرتان و مرز ازبیکستان روان شدیم. در مسیر راه کاروان موترهای عطا محمد نور والی قبلی بلخ، مارشال عبدالرشید دوستم رهبر قومی ازبیک ها و شماری از قانون گذاران با ما یکجا شدند.

هنگامی که به مرز رسیدیم، مرزبانان ازبیک به عطا محمد نور، مارشال دوستم، فرهاد عظیمی و شماری از قانون گذاران که همه مردان بودند اجازه ورود به ازبیکستان را دادند. اما به من تنها زن در این گروه اجازه ندادند. آنان رفتند و من را در کنار رودخانه آمو تنها رها کردند. ساعت ها منتظر ماندم. اما انتظار کشیدن بیهوده بود. ناامید و نگران شب هنگام دو باره به راه افتادم و به شهر مزار شریف برگشتم. در خانه یکی از نزدیکانم در این شهر پناه گرفتم و پنهان شدم. فردای آن شب برقع پوشیدم در موترهای شهری به سوی کابل حرکت کردم.

سلیمه مزاری بیرون با لباس آبی و حجاب
سلیمه مزاری در بیرون خانه فعلی اش در غرب آمریکا، ۴ می ۲۰۲۲. سلیمه به عنوان پناهنده افغان در ایران بزرگ شد و پس از آن که طالبان در سال ۲۰۲۱ اداره افغانستان را در دست گرفتند، اکنون دوباره در آمریکا پناهنده شده است.میشل کنار/مجله بی مرز

با نزدیک شدن به پاسگاه های طالبان، احساس ویرانی و نابودی می کردم. فکر می کردم ممکن است اینجا تیرباران یا اسیر شوم. طالبان به تازگی حکومت را در دست گرفته بودند - آنان در هیجان و شادمانی بودند. از همین رو موترها را جدی بررسی نمی کردند. بعد از پنج ساعت به خانه خواهرم رسیدم، کودکانم را در آغوش گرفتم و نفس راحت کشیدم. اما وضعیت ما در کابل خوب نبود. هر لحظه احساس خطر و ناامنی می کردیم و از یک جای به جای دیگر مخفی می شدیم.

سرانجام در ۲۴ آگست ۲۰۲۱ به کمک یک خبرنگار افغان، یک خبرنگار کانادایی و سربازان آمریکایی از افغانستان بیرون شدیم. من و خانواده ام را در هواپیمای نظامی به قطر بردند و سپس به آمریکا آمدیم.

دو ماه بعد ورودم به امریکا در یک اردوگاه نظامی در ایالت ایندیانا بودم. وضعیت آنجا خيلي وحشتناک بود. هر لحظه احساس ناامنی و خطر می کردم. در آن اردوگاه بسیاری از مردان شبیه طالبان بودند. آنان با رفتارهای غیرانسانی مردم را آزار و اذیت می کردند. من به خاطر ترس از آنان شب ها کابوس می دیدم و راحت خواب نمی کردم.

تصمیم گرفتم بدون حمایت کسی و یا اسپانسر اردوگاه را ترک کنم و به خانه یکی از دوستانم رفتم، دو ماه با آنان زندگی کردم. در عین حال دنبال خانه اجاره ای بودم. اما چون اعضای خانواده ام شش نفر بودند یافتن خانه برای شش تن مشکل بود. در نهایت زندگی نامه ام را در یک سایت خانه یابی گذاشتم. مالک خانه ای که اکنون در آن زندگی می کنم مرا شناسایی کرد و خانه اش را برایم اجاره داد. او مرد بسیار مهربان است، به من و خانواده ام بسیار کمک کرد.

مردم آمریکا به ویژه همسایگان ما بسیار مهربان هستند همیشه سعی می کنند به من و کودکانم کمک کنند. اما با آنهم مهاجرت سختی ها و چالش هایش را دارد. اینجا همه چیز برای من نو هستند. بچه هایم را به مدرسه فرستادم آنا خیلی خوشحال اند می گویند ما دیگر به افغانستان برنمی گردیم. اما من هنوز به یاد افغانستان زندگی می کنم و می خواهم به کشورم برگردم و دوباره به مردم خدمت کنم.

من اینجا هنوز دنبال کار نيستم . واقعن نمی دانم چي کار کنم . زیرا همه چيز براي من متفاوت هستند زبان را درست بلد نیستم. در حال حاضر تنها همسرم کار می کند و برای من و فرزندانم غذا تهیه می کند و کرایه خانه را می پردازد. خودم در تلاش کمک برای مردم افغانستان هستم. چون وضعیت آنجا واقعن اسف باراست. مردم از گرسنگی می میرند. این برای من درد آور است.

تاکنون با شماری از سازمان های مدافع حقوق بشر مانند «AusGhan Aid و People Project Vulnerable» ملاقات کردم و ازآن ها خواسته ام که مردم افغانستان را تنها نگذارند. علاوه بر این، من با شهروندان افغانستان که در ایالت های مختلف آمریکا ساکن هستند به گونه منظم ملاقات می کنم، تا جنبش هایی را بسازیم که صدای مردم افغانستان را به گوش رهبران جهان برسانیم. اما می دانم که این تلاش ها بسنده نیستند و باید کار بیشتر صورت بگیرد.

من فکر می کنم جنگ دیگر راه حل نیست. ما باید راه گفت و گو و صلح را در پیش بگیریم. این مسوولیت هر شهروند افغانستان است. ما بايد کشورمان را از دست اين گروه تروريست نجات بدهيم. می دانم که این راه طولانی است، اما ما برنده خواهیم شد.

این مجموعه با حمایت صندوق «PEN America» امکان پذیر شد. این مجموعه به زبان های انگلیسی، اسپانیایی، و فارسی در دسترس است. اگر می خواهید این داستان را باز نشر کنید به info@borderlessmag.org ایمیل بفرستید.

مجموع
0
اشتراک گذاشتن